محل تبلیغات شما

کافه ی من



چه کلمه ای استفاده کنم که درست حق مطلب را ادا کنم یقینا به یقین ویا مطمئنا تو نیز مرا فراموش می کنی مثل تمام روزهای از دست رفته مان که فراموش شدند پرده اتاق را کنار می زنم حیاط معلوم می شود تمیز تمیز شده موزاییکهای برجسته اش هر زاویه از نقوش مستطیلش برق می زند و بوی باران از پشت شیشه به مشام می رسد گنجشک کوچکی رقص کنان بر موزاییکها قدم می گذارد و رنگ خاکستریش آنقدر نو است که انگار رخت عیدش را تن کرده پرهای باد کرده اش نشان از خنکی هوای بیرون دارد، دارد بین شیارها دنبال دانه ی گمشده ای می گردد دنبال مورچه آواره ای یا کرم سر از خاک در آورده ای باد شاخه کوتاه و بی جان زردآلو را تکان می دهد امروز از وز وز زنبورها خبری نیست خورشید که بزند صدای حمله دسته جمعیشان مثل هلیکوبتری سر گردان به گوش خواهد رسید و بعد این سوت قطار است که در این هوای تمیز برق آسا بگوش می رسد و نمی شکند این سکوت را چون عادت شده است شده جزئی از صداهای هر روز تو دلت می رفت برای حیاط بزرگ خانه ی ما برای درخت گردومان که دیگر گهنسال شده یا شاتوت میان حیاط نه من سهمی از قلب مهربان تو داشتم نه چشمان تو سهمی از حیاط خانمان از هم گذشتیم مثل عبور یک سیل از میان شهری که بر جا می گذارد گل و لای فراوان ولی بلاخره ته نشین می شود دل مرا خراب کردی ولی دلت آباد شد کاش من هم می توانستم دل سیل زده ام را آباد کنم و این همه گنداب برجا مانده را بشویم اما زمانه یاریم نکرد و هر روز سیلابی مهیبتر بر من فرود آمد کاش سرزمین قلب من هم روزی سرزمین ابادی بشود ومن آن روز با عکسی مهمانت کنم مثل خود آبادت
یادم می رود زیر قابلمه غذا را خاموش کنم غذا تمامش ته دیگ شده مثل مامان یک لیوان آب خالی می کنم رویش حالم خیلی بهتر شده بعد از این همه نا ملایمات دنیا این همه تقدیر ناشناخته حالم کمی رو براه شده دیگر کمتر گریه می کنم کمتر به یاد عزیزان از دست رفته سوگواری می کنم تو را نیز از یاد بردم یعنی پذیرفتم که تمام شدی دیگر قلبم منتظر هیچ کس نیست هفده ماه نشده چهارده ماه است شاید کمی بیشتر که با برگشتنت به من حالی کردی راهی که می روم اشتباه است گفتی عاشقمی ولی من دیدم نیستی دست گذاشتم رو قلبم و دیدم نیستی به همین آسانی نبود اما تو نبودی باز زندگی می کنم میان تمام ناخوشیها میان چشم انتظاری پدر به رفتن میان چشم به دری خودم برای روزهای خوشحالی برای روزی که به تو بگویم چقدر موفق و بزرگم اگر زمانه یاریم کند درست است هیچ شانسی در این سالیان سال سراغم نیامد و من با چنگ و دندان بودنم را به دنیا ثابت کردم اما کاش روزهای خوش زندگی نیز به من لبخند میزد و دستانم را می گرفت مثل تمام کارتونهای کودکی مثل تمام دخترکهای کارتونی که در انتهای راه عاقبت بخیر شدند .من هم مثل تمام آنها مادر ندارم.
به هرچه قبول دارید من فراموشش کرده بودم نه اینکه در قلبم  فراموشش کرده باشم نه ! دیگر هیچ امیدی به بازگشتش و بودن با او نداشتم زندگی خودم را می کردم با تمام مشکلاتش بعضی روزها هم یک دست نوشته برای او می نوشتم اما در گوشه قلبم از روزهای که چندان خاطره ای نداشت از روزهای گذشته ام .داشت می گذشت و فقط می گذشت
نمی دانم چرا یک دفعه دنیا برایم ایستاد دنیایم به آخر رسید تمام بد بیاریهای روحی به قلبم سرک کشیدند در این غم و اندوه او امد من فقط از او تشکر کردم باز گذشت باز امد بیشتر گفت و من فقط گفتم امرتان تا اینکه قلبم را تکه تکه کردو رفت این بغض لعنتی را هدیه دادو رفت
چطور دلش آمد به من بگویید ازدواج کرده و دیگر عاشقم نمی تواند باشد باز من تبریک گفتم اما دردش اینجاست که به من گفت باهم دوست باشیم من درون قلبم او را دوست داشتم اما این جسارتش تمام وجودم را لرزاند من برای او چه بودم یک بدبخت  یک مفلوک  در این دنیا  یا یک گدای عشق ،وای این افکار مرا می کشد هیچکس هم نیست این راز بزرگ را بازگو کنم  این بغض لعنتی را این مرگ تدریجی را من تمام شدم تمام.

آخرین جستجو ها

جدیدترین مدلهای لباس ماکسی و شب زنانه مجلسی و مانتو در womenmod.ir تولیدی پوشاک سحر دانلود مداحی ( ذاکرین 72 ) Richard's life سوره عشق Eric's site tanworklinju Gary's life worldiscmaquar psychurolref